فانسقه

اهمیت قدرت تحلیل سیاسی رو می دونستی؟

بسم رب حسین....
هزار و اندی سال پیش وقتی عده ای از مردم کوفه به سمت کربلا در حرکت بودند با خود می پنداشتند که حسین بن علی (ع) از دین خارج شده است و آنها در  حال انجام جهاد هستند  و جمع صواب، اینها همان کسانی بودند که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد، آواز بخن  بخن یا مسلم سر می دادند اما برخی بادیدن زر و زور عبید الله و برخی با به اسرار همسران خود و برخی..... مانند  پیر زنان به خانه ها خزیدند و مسلم را با سیاهی کوفه تنها گذاشتند. دلایل عدیده ای باعث این عقب نشینی شد اما یکی از آنها قدرتی بود که قلیل افراد از ابتدای اسلام داشتند و آن تحلیل بود. 
{اگر ملتی قدرت تحلیل خودش را دست بدهد، فریب خواهد خورد. اصحاب امام حسن (ع) قدرت تحلیل نداشتن؛ نمی توانستند بفهمند که قضیه چیست و چه دارد می گذرد.اصحاب امیرالمؤمنین (ع)، آنهایی که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند، اما خیلی از آنها_مثل خوارج_قدرت تحلیل نداشتند.قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود. امیرالمؤمنین (ع) می فرمود:ولا یحمل هذا العلم الّا اهل النصر و الصبّر(نهج البلاغه خطبه٣٧١)؛ 
اوّل، بصیرت،هوشمندی بینایی قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی.}(٧٠/١/٢۶) بله، تحلیل سیاسی مردم ضعیف بود. 
مالک اشتر در یک قدمی فتح برگشت. چرا سپاهیان با دیدن قرآن بر سر نیزه شده، کر شدند و نشنیدند که حضرت علی(ع) چه گفت و گول خوردند؟ 
چون قدرت تحلیل ضعیف داشتند. چرا حسین(ع) در گودی قتلگاه به شهادت رسید؟ 
مصداق های تاریخی کم نیستید. مگر امام علی(ع) نمی دانست که ابوموسی اشعری برای این کار صالح نیست، گول می خورد. مگر نمی دانست فرجام این رفتن او چیست. اما او را فرستاد چون مردم می خواستند، چون مردم اسرار می کردند، چون باید مردم با دیدن نتیجه،عبرت بگیرند و روش تحلیل درست را می فهمیدند. 
سلیمان بن صرد خُضائی مومن بود، اما قدرت تحلیل  سیاسی درستی نداشت و همین هم باعث شد که نه خود در کربلا حضور داشته باشد و نه عده ای که از او پیروی می کردند.و دست آخر با حسرت تواب شود رهبر توابین. 
مثال های ملموس تری هم هست همین چهل سال پیش و هنگامی که هنوز انقلاب نوپای ایران سکان مملکت را در دست گرفته بود بنی صدر به روی کار آمد. بنی صدر آمد تا سطح درک و تحلیل  سیاسی مردم بالا برود. این یک ساده انگاری بزرگ است که امام نمی دانست که بنی صدر کیست وچه قصدی دارد و یا نمی توانست جلوه روی کار آمدن او را بگیرد یا مقام معظم رهبری نمی دانست.... 
بنی صدر با رای مردم رئیس جمهور شد و با رای نمایندگی همان مردم  عزل شد. مردم فهمیدند جریان از چه قرار است، حق را از ناحق تشخیص دادند. امام(ره) می خواست مردم خود بفهمند. مقام معظم رهبری می خواهند مردم خود بفهمند تا... 
در زمان طاغوت مردم به سطحی از درک رسیدند 
و انقلاب کردند و نظام اسلامی شکل گرفت،اکنون باید به سطح بالاتری دست یافت تا به دولت، جامعه و در نهایت به تمدن اسلامی دست یافت. انشاءالله. 
در آخرالزمان که پر از فتنه است مردم  با همین سطح تحلیل سیاسی غربال می شوند. مگر در فتنه ٨٨ شاهد نبودیم. آنهایی که خود لوکوموتیو انقلاب را هل دادند، آخر... . 
باید با نگاه غیرت عاشورایی و علوی به اتفاقات و رویداد های سیاسی دنیا نگاه کرد تا گم نشد، تا خواسته یا ناخواسته سرباز استکبار نشد، تا به تمدن  نوین اسلامی. 
سخن آخر
آنچه می توانستم به عنوان جمع بندی از دوران زندگی تقریباً پنج ساله حکومت امیرالمؤمنین (ع) به دست بیاورم، این است که <تحلیل سیاسی>مردم ضعیف بود.البته در درجه بعد، اول دیگری هم بود، اما مهمترین مسئله این بود والّا خیلی از مردم هنوز مومن بودند، اما مومنانه در پای هودج ام المومنین در مقابل علی (ع) جنگیدند و کشته شدند! موضع سیاسی خود را شناختن و درآب قرار گرفتن، هوشیاری سیاسی، شمّ سیاسی_البته به دور از ورود در دسته بندیهای سیاسی_خودش یکی از آن خطوط ظریفی است که امام(ره) هم مکرّر در مکرّر فرموده بودند(٧٠/۶/٢٧)
و مِن الله توفیق محمد خاکی
 

 

۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohamad khaki

هیئت # سکولار نداریم.

۲۲ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

تمدن

Mohamad Khaki:

هیئت ها نمی توانند #سکولار باشند؛ هیئت امام حسین #سکولار نداریم. هر کس علاقه مند به امام حسین است یعنی علاقه مند #اسلام_سیاسی است،اسلام مجاهد است. اینکه آدم در مجلس روضه یا هیئت عزاداری مراقب باشد که مبادا وارد مباحث #اسلام_سیاسی بشود، این غلط است.

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohamad khaki

انقلاب 96

بسم الله الرحیم

ابتدا خواستم از انقلاب سال ۵۷ بنویسم اما بعد به این نتیجه رسیدم به انقلابی بپردازم که باید در سال ۹۶بیافتد. 

چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی امام گفتند:(سربازان من در گهواره هستند.)گهواره نشینانی که چند سال بعد به مدرسه رفتند ولی خانه دوم آنها مدرسه رضا خانی نبود،خانه ی دوم آنها مسجد محل بود. 

بعد از پیروزی انقلاب وزارتی با نام آموزش و پرورش تاسیس شد.وزارتی بر دو بال آموزش و پرورش،پرنده ای که با پروازش باید قله های پیشرفت را فتح کند.

اما کدام عقاب را که برای قله و بلند تر از قله ساخته شده است را دیده اید که یک بال را بالا گرفته تا صعود کند و بال دیگر را جمع کند.چنین عقابی در هر جا باشد به دور خود می چرخد و آخر کار سقوط می کند. عقاب صرفا آموزش در حال سقوط است و همراه با خود استعداد های فراوانی را هم به سقوط وا می دارد.

چرا جای دوری برویم در همین شهر خودمان، امسال به بهانه شب یلدا در یکی از مدارس ابتدایی مجلسی بر پا شد و در آن مجلس یک خانم به آواز خوانی پرداخت و بی چاره آن کودکان معصومی که مجبور به شنیدن آواز او بودند.

آیا آرمان امام این بود که در مدارس چنین رفتار هایی صورت گیرد؟

 آیا سربازانی که امام از آن ها یاد می کرد و بر تکیه آنها انقلاب کرد از چنین مدارسی به عمل می آیند؟

چند روز پیش بخشنامه ای در یکی از شهر های کشورمان به مدارس ابتدایی ابلاغ شد محتوی اینکه:(دانش آموزان ابتدایی حق دیدار با جانبازان و بازدید از مزار شهدا را ندارند. )یعنی اینکه یک دانش آموز ابتدایی حق ندارد الگوی خود را کسی قرار بدهد که امید امام و سرباز امام بود.درس  شهید حسین فهمیده را از کتب درسی حذف می کنند،درسی که به دانش آموز می آموزد که با سن کم هم می شود رهبر یک ملت شد.

این چه معنی دارد؟

سند منحوس ۲۰۳۰ را مخفیانه امضا می کنند و هنوز جوهر امضا خشک نشده در برخی از مدارس تهران به فاز اجرایی در می آید، گویی مسئولین ما خیلی عجله دارند که بعضی اتفاقات در کشور بیفتد، با یک عملکرد ماسمالیزیشنی (Masmalision )درس شهید محسن حججی را در کتب دوازدهم قرار می دهند.دانش آموز دوازهمی که فقط به فکر کنکورش است با خواندن آن درس، چه تغییری در ژرفای افکارش اتفاق می افتد؟او از آن درس دنبال نکته کنکوری و آرایه هایش است آیا به آرایه های واقعی جهان امروز به این مدافعان حریم اهل بیت می اندیشد؟ 

باید به داد ابتدایی ها رسید.باید به داد آنهایی رسید تفکراتشان در حال شکل گرفتن است.

اکنون این پرسش مطرح است که از نظام صرفا آموزشی و رو به زوال حال حاضر کشور، محسن حججی هایی حاصل می شوند که سر و جان خود را در راه دین و ملت فدا کند؟

این امر محقق نمی شود مگر با انقلابی در حوزه تربیتی کشور،انقلابی در سال ۹۶.

۹۶/۱۱/۱۰

                       محمد خاکی

۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mohamad khaki

ترس

نمی دانم تا به حال درباره ی ترس فکرکرده اید یا نه.

     هرکسی ترسی در درون خود دارد ترس از ارتفاع،ترس از تاریکی..... و بالاترین و بهترین نوع ترس که با این ترس انسان به بالا ترین درجات می تواند برسد ،ترس از خداست اگر این ترس واقع بینانه باشد. اما ما انسان ها در هر زمانی از زندگی مان یک ترس به سراغمان می آیدو یا خودمان فرد آن را به وجود می آوریم.در کودکی می تواند ترس از سبیل بابا یا ترس از تاریکی باشد.وقتی انسان بزرگ تر می شود و پا در زندگی اجتماعی می گذارد،ترس هایش هم عوض می شود وقتی مدرسه می رود از معلم و مدیر و امتحان ترس دارد و وقتی تشکیل زندگی می دهد ترس از بیکاری و ترس از تنهایی به او دست می دهد و بیش تر ما انسان ها وقتی سن مان از پنجاه می گذرد،ترس از خدا در دلمان سوسو می کند و در پیری می شویم پرهیزگار.

انسان واقعی و مخلص خدا در هر موقعیتی از زندگی اش ترس از خدا دارد.

در جوانی پاک زیستن شیوه ی پیغمبریست     ور نه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار             

۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
mohamad khaki

شقایق های خون آلود

سلام. این مطلب دوست عزیزم موسی الرضا عوضوردی که یکی از بهترین نویسنده هایی که من می شناسم.


استفاده کنید. 



متن موسی

 شقایق های خون آلود اینبار در فرسنگ ها آن طرف تر از جایی که با آن مالوف شده اند به پا خواسته اند ،راهیان کربلا امروز همانطور که از بطن مردمانشان برخواسته اند پا بر دفاع گذاشته اند، آنها از مرگ نمیترسند چون تقدیر خود در آسمان بسته اند امروز از سوریه ،از زینبیه ،فریاد هل من ناصر می آید و چه خوش آنان که شنیدند 

امروز برادران دیگری میروند تا سیلی تکرار نشود،تا کوچه تکرار نشود،تا در و میخ... 

آنها خو گرفتگان زهرایند،همان زهرای مرضیه که بر همگان نشان داد که در راه اسلام باید از جان گذر کرد،باید فرزند درشکم دهی ولی ،ولی ات را پاسبان باشی تا از گزند اهریمن دور باشد 

این است فطرت فاطمی ،و اینان اند آن فاطمیون،دشمن دانست که نمیتواند با آهن بر ایمان ما غلبه کند ولی جز این طریق ندید 

و فاطمیون درک کردند که اگر ما بترسم کارمان تمام است ،و آنان این را نشان دادند که فرزندان افغان فاطمه(س) جز از گناهان خود نمی ترسند،پس جان در دستی و اسلحه به دست دیگر داده و به استقبال سرب رفتند 

برخیز ای چاووش شهر عشق برخیز غسل زیارت کن ز نهر عشق برخیز    بربند مهمل را و برپا کن علم را 

آواز ده آواز عشاق حرم را    هر سر که سودای کربلا دارد بیادید        هرکس هوای کربلا دارد بیاید 



۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

فاطمیه مقدمه عاشورا

سلام. این مطلب دوست عزیزم مصطفی موحدی که یکی از بهترین نویسنده هایی که من می شناسم.




 بسم رب فاطمیون 

موضوع:فاطمیه مقدمه ی عاشورا 

        پای نیزه ها   پراز جویچه های خون بود.جویچه هایی که هرکدام به سویی روان بودن   وانگار میخواستن خودشان را به  باعث وبانی   ومقصرین این  واقعه برسانند. یکی از آن ها  توجه  من رابه خودجلب کرد وآن  باریکه ی خونی بودکه برخلاف بقیه  به سمت  مدینه جاری بود.انگار میخواست  پرده از رازی بردارد.پیگیرش شدم  به نزدیکی های شهرکه رسیدم   متوجه   شدم که به   باریکه ی  خون دیگری وصل میشود .خونی که ازمسجدکوفه ومهرابش که معراج امیرالمومنین  علی بن  ابی طالب(ع)بود سرچشمه میگرفت.راهم را دوباره ادامه دادم دیدم که  خون ها  ازکوچه ای تنگ وباریک میگذرند کوچه ای که هنوزهم صدای آن سیلی  را باخوددارد.درانتهای کوچه به خانه ای میرسم که چهارچوب   درش هنوزهم سیاه است و بوی دود  میدهد.دودی که  حاصل آتشی است که جرقه اش درسقیفه بنی سعاده زده شد و هیزمش ازباغ  فدک آورده شده بود.دررا بازمیکنم خدامیداند آن شب بین  در  و  دیوار  چه گذشت.تنها دلیلشان هم این بودکه  اهل خانه خارجی بودند همانند کاروان اسرای کربلا.درآن شب  یاس نبوی راپرپر کردند زیرا  باورداشتند برضد دین وولایت خروج کرده آخرش هم گفتند :به مرگ جاهلیت مرد چراکه امام زمانش را نشناخت. چه حرف خنده داری مگر آنها نمی دیدند ونمی دانستندکه  در  دامان او مردانی مثل  حسن وحسین(ع)  پرورش یافتند.آنها این باور خودرا تا عاشورا حفظ کردندو فرزند یادگار پیامبرشان راکه به گفته خودایشان پاره تنش بود  رادر کربلا به جرم خروج ازدین ومرتدشدن به شهادت رساندندوخانواده اش را اسیرکردند. 

آن شب بهانه  وتوجیه ای بود برای ظهرعاشورا. 


۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

داستان یک مسئولیت بزرگ

یک ماه پیش دم غروب تلفن همراهم شروع به زنگ زدن کرد.آقا محسن بود می گفت یک صحبت هایی برای نشریه دارم.منم از خدا خواسته گفتم همین الان میام و سریع از خونه بیرون زدم.توی مسیر از خونه تا دفتر با خودم می گفتم:(ای بابا باز چه دست گلی به آب دادم که باهام کار دارن اون هم تنهایی.)کسی دفتر نبود ومجبور شدیم که به حجره بریم.حجره طبق معمول شلوغ بود  به طوری که جای سوزن که چه عرض کنم به هر حال بماند. از حرف های آقا محسن می شد فهمید که یک چند کیلوی اضاف کردم (منظورم این که به بار مسئولیت هام چند کلیویی اضافه  شده!روز های اول توی افق های دور محو بودم ه یک هفته بعد فرار شده که اون بارها رو بکشم (منظورم مسئولیت رو انجام بدم).روز جمعه بعد از اذان و نماز جلسه رو گرفتیم.لابه لای صحبت ها آقا محسن با هر روشی که بود مدیریت کردن رو بهم یاد می داد.نشریه قرار بود که کاملاً با نمایشگاه منطبق باشه از ورودی تا خود به خروجی(شاید هم اون طرف تر،خدا رو چه دیدی)فکر می کردم که نویسنده ها مثل خودم به قول خارجی ها (on time)هستند یعنی کار هاشون به موقع است.

البته به جز تک و توکی از بچه ها باید به بقیه اصطلاحا سیخ میزدم. خلاصه بعد از جلسه نقد که خیلی هم سازنده بود و بیشتر متن ها فوق العاده بود(اگر یک حرف راست گفته باشم همینه)نشریه کامل شد و الآن من هم سر کلاس دینی هستم و آخرین متن نشریه رو می نویسم.

۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

مرکب بی سوار(شب دهم)

بسم الله الرحمن الرحیم

هنوز بر دل اهل بیت پیامبر(ص) داغ از دست دادن دومین خورشید سنگینی می کرد که باز مردم آن زمان،امام زمانشان را شهید کردند وکهکشانی از خون را در دشت کربلا به راه انداختند.اهل بیت نگران امام زمان خود بودند. ناگهان اسبی از دور دیده شد.هرچه نزدیک تر می آمد سپیدی همراه با سرخی اش نمایان تر و بی سواری اش معلوم تر می شد.اهل حرم خوب فهمیده بودند بی امام شدند، دور اسب حلقه زدند و خاک بر سر و روی خود می ریختند.در همین لحظات پر از غم ناگهان اسب به حرکت افتاد.گویی بوی سوارش را احساس می کرد.بی صبرانه رفت و گرد و خاک چهارده قرنه را کنار زد و به صحنهء نبردی رسید.تعداد یزیدیان زیاد بود اما ایمان حسینیان مثل موج های دریا قدرتمند و زنده بود.دوباره به اطراف نگاه می کرد.از حرکت گوشش معلوم بود که ندایی آشنا به گوشش میرسید ندای هیهات من..... .باز بی تاب شد و شیعه کنان گرد و خاک سی ساله را کنار زد و به جایی رسید که بویش با بوی حسین (ع) آمیخته بود.کسانی در حال دفاع بودند. در وطن خود نبودن اما مثل خانه شان دوستش داشتند،به یاد لحظاتی افتادم که حسین ین علی (ع) ندای هل من.... سر می داد.دوباره بی تاب شد و حرکت کرد تا با کاروان حسین در خیابان ولیعصر تهران همراه شد.روز عاشورا خیابان ها پر  از عزادار بود، هر چند که یک  بار حرمت عزا شکسته شد. این بار اسب نقش اصلی خودرا بازی می کرد.مردم دور بر خیابان حلقه زده بودند و داستان آن ظهر را از چشم اسب می دیدند.همان ظهری که مردم  امام زمانشان را تنها گذاشته و دست یاری او را پس زدند.

۲۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

طمع گندم(شب نهم)

بسم الله الرحمن الرحیم

گمانم نیمه شب بود،همه به فردا فکر می کردیم برخی دو دل بودند و برخی در فکر جمع کردن غنائم.در حال و هوای خودم بودم که ناگهان از خیمه ابن سعد فرمان آمد که باید همراه آنها به سمت حسین بن علی رویم تا آنها با هم ملاقات کنند،ماه را در شب دهم آن قدر سرخ ندیده بودم.دو دسته به هم رسیدیم،فکر می کنم هر دو طرف بیست نفری بودیم.حسین بن علی  و ابن سعد به هم نزدیک شدند و شروع به حرف زدن کردند اما با آن سکوت شب صدایشان را ما هم می شنیدیم.حسین بن علی می گفت:ابن سعد به دین بازگرد و دست از این ظلمت بردار،عمر می گفت:اگر با تو باشم خانه خراب می شوم،حسین گقت:خانه ای بهتر به تو می دهم.عمر هم  همین طور از زن و زندگی و اموالش حرف می زد وبهانه می آورد،حسین حرف های او را شنید و قصه را تا آخر خواند و نا امیدانه و با نگاهی پر افسوس و حرف به ما، بازگشت.به خدا قسم نه من بلکه همه می دانستیم که حسین حق است اما چشم هایمان را بر روی حقیقت می بستیم.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

آن سه نفر(شب هشتم)

بسم الله الرحمن الرحیم

شهر شلوغ شده بود.همه از یک نامه حرف می زدند.مردم در مرکز شهر جمع شده بودند تا نامه قرائت شود.ناگهان بزرگ بصره با آن قیافه دین داری و رد مهر روی پیشانی آمد ونامه  را خوانددر آن جمعیت و آن همهمه که صدا به صدا نمی رسیدبالاخره نامه خوانده شد و همه از موضوع نامه با خبر شدند:حسین بن علی به یاری نیاز دارد. اما کسی به روی خودش نیاورد.همان افرادی که خود را نزدیک و یاور پیامبر می نامیدند جواب های سردی به  آن نامه  دادند.به خانه آمدم.رو به عبیدالله کردم و گفتم:از نامه حسین با خبری؟گفت: آری،گفتم پس چه کنیم.رو به پدر کرد.همین که خواست از او کسب اجازه کند پدر گفت:هر سه با هم به کمک پسر علی می رویم،بروید وسایل سفر را آماده کنید.از خانه بیرون آمدیم وقتی خواستیم از شهر خارج شویم ناگهان احنف بن قیس جلوی راه مان سبز شد و با خنده رو به من کرد و گفت:چه شده عبدالله بن یزید.آیا غنیمت های جنگ چشم های شما را کور کرده یا واقعا می خواهید دعوت حسین را اجابت کنید.پدرم نگاه معنی داری به او کرد و گفت برویم، دیر می شود.

 

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

از قفس رها شده(شب هفتم)

بسم الله الرحمن الرحیم

در کار های مهم حر،همراه او بودم از حرکت های سیاسی گرفته تا نظامی این بار هم با دو دلی که داشتم همراه او شدم.چند ساعتی در دارلاماره بودیم ، قرار بر این شد که حر فرماندهی هزار نفر را قبول کندو راه را بر حسین ببند.نه من بلکه حر هم فکر نمی کرد که ماجرا جدی باشد،فکر می کردیم وظیفه ما ترساندن حسین بن علی است .نمی دانم در کدام منزل بود«قصر بنی مقاتل»یا«شراف»به هر حال به کاروان حسین رسیدیم و راه را بر آنها بستیم.قضایا زیادی دراین  بین به وقوع پیوست.حسین را تا کربلا همراهی کردیم و در آنجا فرود آمده و به لشکر پسرسعد پیوستیم.آن روز ها حال هوای حر برایم نا مفهوم بود.صبح عاشورا که رسید،حسین به نزدیکی لشکر ما آمد و سخنانی گفت اما سپاه سروصدا می کرد تا هم به او بی احترامی کند و هم صدایش را کسی نشنود.در همین حوالی حر به بهانه آب دادن به اسبش از ما دور شد چند دقیقه بعد سواری را دیدم که با عجله به سمت سپاه حسین می رود با کمی دقت در  سوارکاری اش فهمیدم که حر است زیرا او در اسب سواری تک بود.دوان دوان به سمتش  رفتم و می گفتم :حر،حر.بعد از چند قدمی به من نگاه کرد و با نگاهی حسرت آمیز از من خداحافظی کرد و مانند پرنده ای  از قفس رها یافته به سمت خیمه های حسین  رفت و به آنها پیوست.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

زهیر(شب ششم)

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر های زیادی را با زهیر رفته بودم.اما این یکی فرق می کرد چون نشست و برخاستمان به خودمان بستگی نداشت.هر وقت حسین فرود می آمد ما حرکت می کردیم و هر وقت او حرکت می کرد ما فرود می آمدیم که دست تقدیر آخر ما را به هم رساند و هر دو کاروان در یک  منزلگاه ایستادیم.همراهان چادر ها را برپا کردند و هنوز می خواستیم که غذایی بخوریم سواری از کاروان حسین آمد و گفت:مولایم حسین خواستار دیدار شماست.زهیر چند دقیقه ای به زمین خیره شده بود. می دانستم هر چه از او بخواهم برآورده میکند .ناگهان به او گفتم:آخر مرد تو را چه شده!پسر علی تو را خواسته تو تعلل می کنی.با صورتی پر از پرسش از جا بلند شد.دقائقی بعد با صورتی خندان بازگشت بی آنکه هیچ چیز بگوید رفت سر صندوقچه،گفتم دنبال چه می گردی گفت دنبال عقد نامه مان می گردم.نمی خواهم بعد از من به تو ظلم و ضرری برسد.مات و مبهوت مانده بودم با خودم گفتم :آخر مرد زندگی من اینگونه نبود.گفتم: میان تو و حسین چه شد؟جواب داد: باحسین همراه می شوم بعد به سراغ یارانش رفت و گفت:اگر می خواهید،با ما همراه شوید.اما آنها سهم شان را از بار برداشتند و رفتند،ما هم به کاروان حسین پیوستیم گویی کوه هایی را از رو به رویم برداشته بودند می توانستم بهشت را ببینم.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

پسر عدی بن حاتم(شب پنجم)

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی که شنیدم که حسین بن علی به یاری نیاز دارد.سریع  وبی آنکه تعللی بکنم اسبم را زین کرده و به سوی مکه رفتم.نمی دانم در کدام منزل به هم رسیدیم اما یادم هست که حسین چه استقبال گرمی از من کرد.وقتی استراحت می کردیم از بقیه شنیدم که امام دنبال کسی می گردد که راه بلد بوده تا از بیراهه به سمت کوفه برود.به نزد او رفتم و به او اعلام کردم که راه را می شناسم امام با خوشحالی که در صورت داشت گفت: وقتی حرکت کردیم جلو برو و کاروان را هدایت کن.راه افتادیم . روز ها به تندی می گذشت.چند روز بعد که به قبیله ام نزدیک شدیم از امام اجازه گرقتم تا به خانواده ام سر زده و به آن ها خرجی بدهم، امام اجازه داد اما با تاکید گفت:طرماح زود برگردی. از لهن حرف زدن و چهره امام می خواندم که به یاری من نیازمند است وحال و روزش بسیار مظطر.با وجود دو راهی که در قلبم داشتم به سمت خانواده ام رفتم.چند روزی در آنجا ماندم و به آنها کمی پول دادم . نمی دانم چرا ولی غمی نا شناخته فلبم را می فشرد،روز شبم جابه جا شده بود طاقت نیاوردم و به سمت حسین راه افتادم.دلم مثل سیر و سرکه می جوشید دنبال خبری از کاروان حسین بودم دنبال کسی می گشتم تا از او خبری،حتی کوچک داشته باشد. به روستایی رسیدم .مردی را پیدا کردم کردم بی مقدمه از او پرسیدم:ایا از کاروان پسر پیامبر خبری داری؟سری تکان داد و گفت:حسین و یارانش به شهادت رسیدند... .انگار تمام دنیا بر سرم ریخت.پاهایم سست شد و افتادم با خودم گفتم چه کردی پسر عدی بن حاتم،چه کرامتی را از دست دادی.همین طور اشک می ریختیم و حسرت می خوردم.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

ترس جانبازی(شب چهارم)

بسم الله الرحمن الرحیم

راه زیادی آمده و از مکه بسیار دور شده بودیم که بالاخره به منزلگاه قصر مقاتل رسیدیم.هنوز چکمه ها را از پایم در نیاورده بودم که امام مرا  احضار کرد و فرمود:به خیمه پسر حر جعفی برو و او را به همراهی ما دعوت کن.اسبم را زین کرده و به سوی خیمه اش تاختم.داخل خیمه شدم، حال و احوالی از او پرسیدم و ماجرا را  تعریف کردم.بعد از کمی من و من کردن بهانه آورد و گفت:من از کوفه به این خاطر بیرون آمدم که با حسین نباشم چون در کوفه برای او یاوری نیست.وقتی به خیمه آمدم وحرف هایش را برای امام بازگو کردم  امام حال خاصی به صورتش گرفت. با امام  و چند تن از یاران دیگر به سمت عبیدالله بن حر جعفی رفتیم .امام پس از گفتگو درباره اوضاع کوفه از او خواست تا با آب توبه خطا های گذشته را بشوید اما او باز هم بهانه آورد و این کرامت و توفیق را رد کرد وگفت:من که نمی توانم با تو همراه شوم اما حاضرم اسب زین شده و شمشیر برانم را به تو ببخشم.اما مایوسانه و با ناراحتی فرمود:اسب و شمشیرت برای خودت ما یاری و فداکاری خودت را می خواستیم اگر حاضر به جانبازی نیستی ما به مال تو نیازی نداریم.وقتی می خواستیم از خیمه خارج شویم، خدا می داند که برای آن حر آلوده به گناه چه قدر حسرتی خوردم.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

حسرت طولانی(شب سوم)

بسم الله الرحمن الرحیم

گله آن روزها کم غذا شده بود.آب و علوفه مهیا بود اما از خوردن آنها خبری نمی شد.به صحرا رفته بودم تا در فرات تنی به آب زده و خستگی چند روزه را برطرف کنم.هنوز به فرات نرسیده گرد سواری را دیدم صبر کردم تا نزدیک نزدیک تر شود.آری حبیب بود.حبیب بن مظاهر اسدی سلام احوالپرسی کردم و جویای قصد آمدنش شدم گفت:صبر کن باید همه باشند.در راه رفتن به روستا با خودم خدا خدا می کردم تا حبیب با ضرغامه بن عمر جنگ و جدلی راه نیاندازد.وقتی به روستا رسیدیم رفتم و قوم را جمع کردم بعد حبیب آمد و گفت:بسم الله ... .ای بنی اسد.ای هم قومی های من .امام زمانمان تنهاست و به کمک ما نیازمند.من به او پیشنهاد دعوت شما را دادم و او قبول کرد ایا آماده ی یاری پسر علی هستید؟... .فردی در میان جمعیت بلند شد و گفت: جانم  به فدای او من آماده ام... و یکی یکی همین را تکرار کردند وراه افتادیم.در میانه ی راه گرد و خاک لشکری را دیدیم.لشکر عمر بن سعد بود. آری خود ضرغامه بن عمر بود که حرکت ما را به آنها اطلاع داده بود.بنی اسد خواستند برگردند ولی حبیب جوش آورد و گفت:حسین تنهاست... .وقتی دید که کسی در برابر عمر بن سعد مقاومت نمی کند از معرکه فرار کرد و به سوی کربلا رفت آری خود را از حسرتی طولانی نجات داد.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

سوی بهشت(شب دوم)

بسم الله الرحمن الرحیم

اوضاع کوفه نابسامان بود.هنوز حرف هایی که مسلم روبه روی دارلحکومه گفته بود در گوش مردم می پیچید.حبیب هم  از ترس عبیدالله بن زیاد در بین عشیره اش پنهان شده بود.روز ها و ساعت ها  به کندی می گذشت که یک روز صبح صدای کوبیده شدن در به گوشم رسید .حبیب رفت و در را باز کرد.پیکی بود با چهره ای پوشیده.بعد از چند دقیقه با صورتی سرخ و دستی لرزان آمد و گفت :حسین مرا به یاری خواسته .عشیره دوروبرش را شلوغ کردندو جویای تصمیم او شدند.قیافه حبیب با همیشه فرق داشت،می گفت: من پیرم و عیال وار مرا چه به جنگ با پسر سعد.وقتی آنها رفتند همسرش رو به او کرد و با گریه گفت:پسرعلی دست یاری به سوی تو کرده و تو آن را رد میکنی بعد حبیب  وقتی از همسرش مطمئن شد با احتیاط او را از نیت خود  با خبر ساخت و رو به من کرد و گفت: از بیراهه برو به سمت مکه و  آن جا با اسب منتظر من باش تا با  مسلم بن عوسجه بیایم.وقتی آنجا منتظر بودم بلند دعا می کردم که ارباب نیاید و من خود به یاری امام زمانم بروم که ناگهان حبیب صدای من را شنید و با هم سوار بر یک اسب به  یاری حسین نه به سوی او که به سوی بهشت رفتیم.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

شوق یعقوب(شب اول)

بسم الله الرحمن الرحیم

گرد وخاک شهر را برداشته بود.مکه میزبان سوارانی بود که خروار خروار نامه هایی از کوفه می آوردند.بزرگان مکه به دیدار حسین بن علی میرفتند.یک بار با آنها همراه و وارد خانه حسین شدم.ابتدا ثنای حسین را می کردند و خود را دست و بازوی امام نام می بردند.بعد تلاش می کردند تا حسین را از تصمیم خود منصرف کنند.می گفتند کوفه همان شهری است که پدرت در آن ضربت خورد و برادرت تنها گذاشته شد.اما او از یک دعوت حرف می زد.می گفت:جدش را در خواب دیده و او گفته  خداوند دوست دارد تو را شهید ببیند.روزها می گذشت و  تعداد نامه ها بیش تر می شد.تا آن روز که حسین قصد رفتن کرد.مردم جمع شده بودند تا  او را بدرقه کنند.حسین بر بلندی رفت و گفت هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند با ما بیاید به خدا قسم شوق من به دیدار گذشتگانم(پدر مادر برادر)مانند شوق یعقوب به دیدار یوسف است.از حرف هایش بر می آمد که از آینده خود با خبر است اما مهم آن خواب و آن دعوت بود.

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

مشعل المپیک در پیاده روی اربعین

مسئولان برگزاری المپیک، مسیر حرکت مشعل المپیک 2016 را طوری انتخاب کردند که در این مسیر زیبایی‌های برزیل و فرهنگ متنوع آن وجود داشته باشد.

یونیفرم رسمی حمل مشعل تی‌شرت سفیدرنگ و شلوارکی با حاشیه‌های زرد و سبز است. مسئولان برگزاری ریو معتقدند که سفید نشان دهنده صلح و اتحاد، زرد نشانگر مشعل المپیک و سبز یادآور پرچم برزیل است.

***

عدّه‌ای از مردم به خاطر کم بودن حقوق‌شان تحصّن می‌کنند و مقابل یک اداره یا بانک چند روز می‌نشینند و غذا نمی‌خورند تا اعتراض‌شان را به گوش وزیر یا رئیس جمهور برسانند. یا مثلاً توی اتفاقات سال 88، کسانی که زندانی شده بودند تحصّن می‌کردند و یک هفته شاید هم بیشتر غذا نمی‌خوردند. عدّه‌ای مسیری را پیاده‌روی می‌کردند و یا راهپیمایی انجام می‌دادند تا فریادشان را به گوش دیگران برسانند.

***

به نظر شما این‌ها چرا این کار را می‌کنند؟ چرا تحصّن می‌کنند؟ چرا یک مشعل ساده‌ی المپیک دست به دست در کل دنیا می‌چرخد و افراد زیادی آن را با پای پیاده حمل می‌کنند حتّی بالای قلّه‌ی اورست.

بعد وارد هر منطقه و کشوری که می‌شود کلّی تجلیل و خسته نباشید و ... برایش برگزار می‌کنند؟! مگر این مشعل المپیک چیست که باید پای پیاده روانه‌ی مقصد بشود؟ خب سوار هواپیمایش کنند تا در عرض نیم ساعت به مقصد برسد. اگر این مشعل بدون سر و صدا به مقصدش برسد مشکلی پیش می‌آید؟

یعنی آن وقت دیگر المپیک چیزی جهانی نمی‌شود؟ آن وقت کلّ دنیا خبردار نمی‌شوند که المپیک در راه است و ... ؟ معلوم است که نمی‌شوند.

مساله همین سر و صدا است. مساله همین رساندن به گوش عالم است.

ولی چرا کسی به مشعل المپیک خرده نمی‌گیرد ولی به پاهای برهنه‌ی مسیر نجف تا کربلا و یا سبزوار و شاهرود و تهران و ... تا مشهد ایراد وارد می‌کنند و هزار شبهه برایش می‌سازند؟! چرا؟! با اتوبوس و هواپیما به مشهد و کربلا می‌شود رفت ولی مشعل المپیک را نمی‌شود با هواپیما و کشتی و اتوبوس برد؟! معلوم است که نمی‌شود، به همان دلیل بالا.

تا به حال به این فکر کرده‌اید که این پیاده‌روی‌ها جدای از رشد معنوی که برای هر فرد دارد چه تاثیری را در جهان می‌گذارد؟

کمی به مشعل یالثارات الحسین و دادخواهی از مظلومان و پابرهنگان عالم در مسیر پیاده‌روی کربلا یا مشهد فکر کنید.


متنی گرفته شده از پاورقی(حمید اسماعیل زاده)

۰۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

خاطره یک شب پر ا زشهاب

هر سال در 21مرداد زمین در موقعیتی قرار می گیره که نسبت به اوقات دیگر سال بیش تر شهاب دیده میشه .ما هم از این با خبر هستیم و هر سال به جایی تاریک و دور از شهر و آلودگی نوری می ریم تا کمی عظمت خدا رو ببینیم اما امسال با سال های دیگه فرق می کرد.

ادامه مطلب...
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

خاطرات آخرین روز کاروان در مسیر بندگی(سال 23)

تو متن قبلی فلسفه کاروان 23ساله پایگاه شهید شجیعی سبزوار رو نوشتم.اما تو این متن می خوام خاطرات تقریبا یک روزه بین الحرمین خراسان رو بنویسم.

ادامه مطلب...
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

آرامگاه شهدا سبزوار

اثر محمد دارینی

۲۱ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

فلسفه کاروان در مسیر بندگی

   ظهرعاشوراست همه به گرد ضریح سلطان می گردند.همهمه ای برپاست.پدری فرزندش را بر روی دست می گیرد و به ضریح می رساند.عاشوراست و بوی شهادت بر مشام می رسد،شهادتی مظلومانهدر ساعت«14:26»سی ام خرداد1373«ظهر عاشورا» با انفجار بمب در حرم امام رضا(ع)این بار مشهد کربلا و دارشفاء قتلگاه،قتلگاه 26شهیدکه درخون می غلتند انگارخودامام آنها را بدرقه کرده.خبر به سرعت در دنیا می پیچد وتیتر اول روزنامه ها می شود«جنایتی بزرگ در قبال جامعه مسلمین»مردم لباس سیاه بر تن شهرشان می کنند.چهل روز می گذرد امٌا هنوز زخم ها تسکی نیافته و حرم هنوز بوی خون می دهد.کاروانی کوچک از پایگاه شهید شجیعی سبزوار از شهرشان حرکت کرده و پای در مسیر بندگی گذاشتندتا بر روی این غم مرهمی بگذارند و اعتراض خود را به همگان برسانند.کاروان بی حاشیه نیست و تعدادی نا آگاه عاشقان سلطان را ملامت می کنند

۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki

اول بسم الله

سلام

۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
mohamad khaki